معرفی کتاب بازگشت :
کتاب بازگشت نوشته شده و منتشر شده از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است.مرگ و آنچه پس از آن اتفاق میافتد، همیشه برای بشر سؤال اساسی بوده. ادیان و مذاهب از تداوم حیات پس از مرگ خبر دادهاند، اما در بیشتر آنها، در مورد پدیده مرگ و حوادث پس از آن، به برخی داستانها و حکایتهای محدود اشاره شده، فقط در اسلام است که حدود یک سوم آیات قرآن و قسمت زیادی از روایات، به موضوع معاد اختصاص دارد. با این حال، همه به دنبال اطلاعات بیشتر در این زمینه هستند.
در سالهای اخیر، با پیشرفتهایی که در رشته پزشکی و فرایند احیای بیماران بوجود آمده، روزنههایی به جهان ناشناختهٔ پس از مرگ ایجاد شده است. «تجربیات نزدیک به مرگ» یکی از این روزنههاست که کثرت شواهد ارائهشده از طریق آن، حتی توجه بسیاری از دانشمندان را نیز به خود جلب و آنان را وادار به تحقیق و پژوهش در این زمینه کرده است.
بخشی از کتاب بازگشت :
این دختر کوچک محبت خاصی به من داشت. یادم هست هرگاه ظرف شراب را در دست میگرفتم که بنوشم، آن را از دستم میگرفت و بر لباسم میریخت.
اما دوران خوشی من با این کودک طولانی نشد. دوسه ساله بود که مریض شد و از دنیا رفت.
مرگش خیلی مرا غصهدار کرد. شب جمعهای شراب خوردم و نماز نخوانده خوابیدم.
یکباره دیدم گویا قیامت شده! همه از قبرها بیرون آمده و به سوی محل حسابرسی اعمال میرفتند.
من هم به راه افتادم. یکباره از پشت، صدایی شنیدم! وقتی برگشتم مار سیاه و بزرگی را دیدم که بزرگتر از آن تصوّر نمیشد!
مار با سرعت به سمت من میآمد و دهان بزرگش را باز کرده بود. با ترس و لرز و باسرعت میدویدم. او هم به سرعت مرا دنبال میکرد.
در راه پیرمردی مهربان را دیدم، باعجله سلام کردم و گفتم: به فریادم برس. گفت: در برابر این افعی ناتوانم، ولی سریع برو، شاید خداوند نجاتت دهد.
با سرعت فرار میکردم تا اینکه به مقابل دره عمیق جهنم رسیدم. طبقات و عذاب جهنم پیدا بود. نزدیک بود همانجا از ترس بمیرم.
پشت سرم را نگاه کردم، دیدم آن مار همینطور نزدیک میشود، میخواستم از ترس مار، خودم را به جهنم بیاندازم. صدایی گفت: برگرد، تو اهل اینجا نیستی.
دلم کمی آرام شد. بعد دیدم مار هم برگشت و مرا دنبال نمیکند! برگشتم تا به همان پیر رسیدم، گفتم: چرا مرا کمک نکردی؟
گفت: من ناتوانم، لکن برو به سمت این کوه. در آنجا امانتهای مسلمانان است، اگر تو هم امانتی داشته باشی تو را یاری خواهد کرد.
باتعجب به سراغ آن کوه رفتم. دیدم در آن اتاقهایی است که جلوی آنها پردههایی قرار دارد و دربهایی از طلا و جواهر دارد!
باتعجب دیدم دوباره آن مار به دنبال من است. دویدم به سمت آن کوه، وقتی نزدیک شدم، ملکی فریاد زد: پردهها را کنار بزنید، درها را باز کنید و بیرون آیید، شاید این بیچاره در بین شما امانتی داشته باشد که او را از شر دشمن پناه دهد.
یکباره دویدم بچههایی که صورتشان مانند ماه میدرخشید بیرون آمدند. مار وحشتناک حسابی به من نزدیک شده بود، یک نگاهم به آن بچهها بود و یک نگاهم به پشت سرم.
کودکان بیرون آمدند. دیدم دخترم که مرده بود جلو آمد. تا مرا دید گریه کرد و گفت: این پدر من است، دست چپش را در دست راست من گذاشت و با دست راست به آن مار اشاره کرد.
مشخصات کتاب بازگشت :
نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات : نشر شهید ابراهیم هادی
تعداد صفحات : 168 صفحه
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...